ارشانارشان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

اسمارتیز

ارشان در 1 سال و 2 ماهگی

عزیزم گلکم 1 سال و 2 ماه شدی و کلی شیرین. صحبت کردن: مامان... بابا... دد... بیده... منه... بیده منه (یعنی بده مال منه)... جیش... اه (یعنی پیفو کردم)... ج ج ( یعنی جیجی)... بدو بدو... بب... گان (ماشین)... کارا: هر جایی که میخوای بری دست یکی و میگیری و با خودت میکشی که یعنی تو هم بیا... چشمک میزنی دوتا چشمی همراه با پایین اواردن سر :)... فیش میشی... یه چیزی میخوای بوخوری ملچ مولوج میکنی یعنی بده بخورم... ممه رو که میبینی شرو میکنی بلند خندیدن  بدم حمله میکنی طرفش... عاشق اینی که در همه چیزو خودت بازو بسته کنی انقدر تلاش میکنی تا موفق بشی... در کابینتا رو باز کنی و مدام از کشوی میوه یخچال اویزون بشی... میزنی رو پات میگی بدو بدو اخه باب...
20 شهريور 1392

تولد زنبور کچولووووووووو

عسل کوچولو ...بچه شیر من بلخره 1 ساله شدی. الهی من قوبان اون اداهای شیرینت بشم... ماشالله شیرین زبون شدی میگی بده... منه... بهت میگم lion شو شروع میکنی غریدت .  خوردنی انقدر من من میگی و انقدر ملچ ملوچ میکنی تا بهتون بدم. عاشق باباجون و انا هستی از خونهی اونا با گریه در میای که منو نبر. صیحا از 7 تا 9 با بابا میثم بازی میکنی تا مامی 2 ساعت بخوابه... خودتون وایمیستی رو پاهای کوچولوت اما قدم بر نمیداری... همچنان بچه مامی هستی و میچسبی مثل کوالا ووووووووووووووووووووووووووووووووووووو   دیشب اولین تولدت بود Bee کوچولوی من... انشاالله 100 سالگیت با تن سالم و خوشبختی. مامیت 2 ماه در حال تدارک بود اما هفته اخر مخصوصا 3 رو...
18 شهريور 1392

عشقک بالاخره امروز حسابی راه افتاد

عزیزک قرتی که امروز قشنگ خودت دیگه راه میری بعضی وقتا زمین میخوریا اما بلافاصله بلند میشی... امروز انا و بابا جون امده بودن دیدن بابا که از کربلا امده شما انقدر با باباجون بازی کردی و با انا قه قه زدی که شور حسینی گرفتی که شروع کردی راه رفتن اخه مثلا میخواستی از انا فرار کنی. 1 ماهی هست که وای میستی رو پاهات و سرپا میرقصی اما راه نمیرفتی بیشتر از یکی دو قدم. اینم یه عکس از صبحات که میشینی به میوه خوردن و سی دی میبینی. اخه عاشق میوه ای مخصوصا میوه های قرمز. راستی بابا که کربلا بود من و شما و خاله مرجان 3 تایی رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت... عکسشم میزارم           ...
17 شهريور 1392

7 ماهگی تیله

کپلکم 7 ماهگیتم با شیرین کاریاتون و ساختن قشنگترین ساعات برای مامیت تموم شد. مامی غش میکنه براتون وقتی ماما ماما میگی. بهترین لذت دنیاست وقتی پسرم صدام میکنه. بابا... بووو... ن ن اولین سفر عمرتونم تو این ماه بود که باباجونت که همیشه سایش بالا سرمون باشه من و شما و بابا میثم و دائی امیر علی و دائی امیر حسین و مهمون کرد مشهد. خیلی بهمون خوش گذشت شما اونجا یادگرفتی غلط زدن و از اینور به اونور تا میخوابوندمتون مثل فرفره میچرخیدید 2 تا دندون خوشگلتم در اومده اسمارتیز کوچولوم... مامی هی دهنتونو باز میکنه و قربون صدقه دندوناتون میره. غذا میخوری مثل بنز ماشالله ماشالله عکس ... در ادامه ماست دوست داروم ای ماست دوست داروم &nbs...
28 بهمن 1391

6 ماهگی

شیرین مامان ... این ماه پور بود از شیرین کاریا و پیشرفتای شما... دد دد میکنی دیگه . تمام مدت جوفت پاهات و میاری بالا و میکنی تو دهن کوچولوت. هرچیز گیر میارید میکنی تو دهنت اخه دندون خوجلات داره در میاد و لثه هات میخواره. شب یلدا و مهمونی دوم مامانای نی نی سایت هم تو این ماه بود. واکسن 6 ماهگی تونم زدی مثل 4 ماهگی اذیت نکردید اما شب تا صبح استامنوفن و بالا میاوردید و نمیزاشتی حتی پاشوات کنم. اینم عکسای خاطره انگیزت مادر جانم....     ...
3 بهمن 1391

5 ماهگی

عزیز مادر مدتهاست برات ننوشتم. ننوشتم چون خیلی حال و روز خوبی نداشتم... واکسن 4 ماهگیتو نو که زدیم تا مدتها تمام عادتهای شیر خوردنت و خوابت بهم ریخت و خودت و من اذیت شدیم... بابا میثم هم بجای اینکه کمک مامیت کنه همین 2 روزیم که تهران بود کمک که نمیکرد یعنی جتی نه خرید خونه رو انجام میداد نه باهامون ویزیت دکتر شما رو امد تازه همشم دعوا راه مینداخت و هفته به هفته حتی زنگ نمیزنه ببینه من و شما خوبیم ؟بدیم؟ مشکلی هست یا نه؟ کاری کرده که شیرم داره خشک میشه... اینارو برات مینویسم که در اینده وقتی میخونی مامی تو درک کنی که اگر تصمیم گرفتیم 2 تایی زندگی کنیم چرا و از کی بوده و مامی چرا این تصمیم رو گرفت. و اما از شما... هروز عزیز تر و شیتون تر م...
3 بهمن 1391

مهمونی مامانای نی نی سایت

خوجلم دیروز یعنی فردای واکسنزدنتون خاله الهام مهربون و نی نیش هویاد و خاله سرور با پسر کوپلش ارتین اومدن خونمون تا باهم اشنا بشیم وشما ها هم ایشالله باهم بزرگ بشید و دوست بمونید... ...
24 آبان 1391

واکسن 4 ماهگی

بمیرم برات اسمارتیزم تو چقدر درد کشیدی... گلم به واکسن سه گانت حساسیت دادی و مامی و خودت و بیچاره کردی از 3 بعد ا زظهر تا فرداش 4 بعد از ظهر فقط جیغ کشیدی و میخواستی از بغل پایین نیای. میگفتی من و بنداز رو شونتو راهبرو... نشین... باهام حرف نزن ... تکونم نده و حتی کسی نگاهم نکونه. تا 5 صبح لب به ممش نزدی. خلاصه عمه نن کردیم. اینم از عکسات....   ...
24 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اسمارتیز می باشد